خيلی وقت ها توی آينه به خودم نگاه می کنم، با خودم فکر می کنم که من کی هستم؟ دقيقاً چه شکلی هستم؟ آيا دقيقاً همون کسی هستم که می بينم؟ چون وقتی خودم رو توی فيلم هايي که ازم گرفته شده می بينم احساس می کنم با تصويری که از خودم توی آينه می بينم يا به کلی با تصويری که از خودم توی ذهنم دارم متفاوت هستم. سعی می کنم به ذهنم فشار بيارم که 10 سال پيش يا 15 سال پيش وقتی به آينه نگاه می کردم چی می ديدم؟ خودم رو چه شکلی می ديدم؟ چی فکر می کردم؟ ولی چيز زيادی به ذهنم نمی رسه, مخصوصاً از دبيرستان به قبل. شايد واقعاً قبل از اون خيلی به خودم توی آينه نگاه نمی کردم و اهميتی به ظاهرم نمی دادم (نه که الان خيلی اهميت می دم!) 15سالگيم رو به خاطر می آرم که از سبيل هام متنفر بودم. گاهی کله ی کچل تابستونيم به خاطرم می آد. اگه ته ريش و موهای آشفته و کم پشت و چشم های اغلب خسته نبودن شايد هنوز هم وقتی توی آينه نگاه می کردم فکر می کردم که 17 سالمه. انگار يه قسمتی توی ذهن هست که مثل Joey همواره در مقابل پذيرش گذر زمان و افزايش سن مقاومت می کنه. آيا اين هم دليل تکاملی داره؟ يا صرفاً اجتماعی؟
۱۳۸۷ مهر ۱۶, سهشنبه
می بينم صورتمو تو آينه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
همیشه مفهوم "صورت" و تصوری از این اجتماع اعضا برام جالب بوده ... این که اینجا ی بدن نشونه ی هویت شده...
مثلا ممکن بود کف دست کارکرد صورتو داشته باشه برای هویت و شناسایی افراد!
یا حتی جاهای بدتر!:))
من خیلی وقتا که خودمو میبینم تو آینه میگم این کیه بعد که خودمو دستامو بدنمو نگاه میکنم یهو به واقعی بودن همه چی شک میکنم....
ارسال یک نظر