زمان: يکشنبه عصر يکم فوریه
مکان: Presse Café (Milton and du Parc)
دما: 18 (داخل) 12- (خارج)
Café le presse دکوراسیون داخلی جالبی دارد. فضایی بزرگ پر از میز و صندلی های بزرگ و کوچک و يک عالمه کابل برق که روی زمین کشیده شده اند که دانشجوها لپ تاپ هایشان را به برق بزنند و 24 ساعته در حال درس خواندن باشند. جالب تر و به نوعی peculiar تر از آن میز های مربعی است که حدود 8 تا 10 نفر می توانند دور آن بنشينند خواه این که يکديگر را می شناسند يا خیر.در زیر انبوه گزارش کارهای تصحیح نشده دست و پا می زنم که تلفن زنگ می زند و دوستی قرار اسکیت شب و برنامه ی بعد از آن را هماهنگ می کند (با خودم فکر می کنم پس کی به این همه گزارش برسم؟!). پشت یکی از همین میزها نشسته ام؛ تلفن را که قطع می کنم مرد میانسالی که با کت زمستانی اش و يک کاپوچينو روبرویم نشسته با لبخند چیزی به فرانسه ی فرانسوی می گويد. صدا زیاد است و متوجه نمی شوم و دو سه بار ازش خواهش می کنم که جمله اش را تکرار کند. تا در نهايت می فهمم که علت نفهمیدنم این بوده که اصلاً انتظار چنین جمله ای را نداشتم!
- Vous parlez bien le Farsi!
از قرار معلوم طرف برای بيزينس چند بار به ایران سفر کرده و کیش و تهران را دیده. هدفش از زندگی سفر بود و می خواست باز ایران را ببیند و مثل همیشه جمله های همیشگی که چه مردم خوب و مهربانی و زندگی خوبی و چقدر با آنچه نشان می دهند فرق دارد و غیره و غیره...
قهوه اش که تمام شد لبخند دیگری به هم زدیم و من گفتم À la prochaine و او گفت خداحافظ! (مطمئنم که ح رو تلفظ کرد!!)
- این ملاقات های کوتاه دوست داشتنی دست کم ماهی یکبار به غیرمنتظره ترین شکل ها برایم رخ می دهند. باز هم خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر