۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

ششم سپتامبر دوهزار و هفت ميلادی برابر با...


پارسال همين موقع ها بود. چند هفته قبل تر. اصولاً روزهای نخست ماه سپتامبر حس خاصی دارن. مثل حس خاص اول مهر، يا دم عيد، نه خوب و نه بد، فقط با بقيه ی روزها فرق می کنن. پارسال روزهای اول سپتامبر بود بود که زندگی من اينجا شروع شد. حس غير قابل توصيفی که اون روزها داشتم امسال دوباره به سراغم اومد. فردای روزی که رسيدم پاواروتی مرد. به همين سادگی. و من تمام اون روز و روز بعد و خيلی روزهای بعدش به جای مقاله خوندن توی کتابخونه ی دانشگاه نشستم و کليپ های مردی رو نگاه کردم که صداش من رو با اپرا يا خيلی فراتر از اون با آواز آشنا کرد.

دلمان برايت تنگ نمی شود Maestro . چون تو هميشه زنده ای، همان گونه که ماريا کالاس هميشه زنده است و همان گونه که دومينگو هيچ گاه نخواهد مرد.


پ.ن. Il Canto را اينجا ببينيد و اينجا ترجمه ی اشعارش رو بخوانيد.

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

چهارصدايي

گاهی وقت ها که خيلی خسته م دوست دارم فوگ های باخ رو گوش بدم. دراز بکشم، چشم هام رو ببندم و سوژه ها و ملودی های تودرتو رو توی ذهنم برقصونم و هر لحظه يکيشون رو دنبال کنم و بعد بپرم يکی ديگه رو بگيرم. به تازگی کارهای باخ که توسط فرانس ليست بازنويسی شدن رو کشف کردم. متاسفانه پيدا کردنشون خيلی سخته. نمی دونم چرا کارهايي به اين پختگی و زيبايي بايد انقدر توی دنيای موسيقی حتی دنيای موسيقی کلاسيک مظلوم واقع بشن. فکر کنم باز به خاطر اون باشه که گوش دادن بهشون تمرکز کامل می خواد وگرنه تنها چيزی که شنيده می شه سر و صداس (در صورتی کاملاً نقطه ی مقابلشه)، به ويژه پرلود و فوگ در لامينور که از گوش دادن بهش سير نمی شم. اجرای بسيار بسيار زيبايي از اين پرلود و فوگ اينجا هست.

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

?Why so serious


توی اين فيلم غير از کيفيت خيره کننده ی صدا و تصوير و اکشن و بازی های زيبا و موزيک گيرا و پرده ی 22متری چيزای ديگه ای هم هست که ذهنم رو به خودش مشغول می کنه. مثلاً فضايي که ژوکر با وارد کردن آنارشی و آشوب و هرج و مرج ايجاد می کنه و به شکل خودش زندگی رو از روزمرگی و يکنواختی در می آره. با وجود اينکه خودم از يک جامعه ی منظم و تر و تميز لذت می برم, ولی وقتی آنارشيست هايي مثل ژوکر يا V رو می بينم که صرفاً می خوان نظم رو به هم بزنن ازشون خوشم می آد و حس می کنم که توی ذهنم می تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. شايد برای اينکه ناتوانی انسان رو در رام کردن دنيا و مبارزه با آشوب به رُخِش می کشن.

The Joker: [speaking to Two-Face] Do I really look like a guy with a plan? You know what I am? I'm a dog chasing cars. I wouldn't know what to do with one if I caught it. You know, I just do things. The mob has plans, the cops have plans, Gordon's got plans. You know, they're schemers. Schemers trying to control their worlds. I'm not a schemer. I try to show the schemers how pathetic their attempts to control things really are. So, when I say that you and your girlfriend was nothing personal, you know that I'm telling the truth.
The Joker: It's the schemers that put you where you are. You were a schemer, you had plans, and uh, look where that got you. I just did what I do best. I took your little plan and I turned it on itself. Look what I did to this city with a few drums of gas and a couple of bullets. You know what I noticed? Nobody panics when things go according to plan. Even if the plan is horrifying. If tomorrow I tell the press that like a gang banger will get shot, or a truckload of soldiers will be blown up, nobody panics, because it's all, part of the plan. But when I say that one little old mayor will die, well then everyone loses their minds!
The Joker: [
Joker hands Two-Face a gun and points it at himself] Introduce a little anarchy. Upset the established order, and everything becomes chaos. I'm an agent of chaos. Oh, and you know the thing about chaos? It's fair.
[
with the gun in Two-Face's hand, Two-Face pauses and takes out his coin]

Two-Face: [showing the unscarred side] You live.

The Joker: Mm-hmm.

Two-Face: [flips, showing the scarred side] You die.

The joker: Mmm, now we're talking

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

فرق های ميان ما و آن ها – 2



ما:

: من تو هيچ وقت تو هيچ امتحانی تقلب نکردم!

. بابا عجب بچه مثبتی هستی تو!

آنها:

: من هميشه توی امتحان هام تقلب کردم!

. واقعاً؟! باورم نمی شه! يعنی با ضايع کردن حق بقيه به اينجا رسيدی؟

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

سفر - 1

از سالن departure بدم می آد. هميشه هم بدم خواهد اومد. لبخندهای مصنوعی که سعی می کنن توجه رو از چشم های قرمز دور کنن, بغض های فروخورده و بعضاً فرونخورده, لبهايي که انگار هيچ وقت نمی خوان از هم جدا شن و آغوشهای تنگی که با ناتوانی تمام سعی می کنن يه جوري قسمتی از بدن طرف رو به خودشون بچسبونن و مال خودشون کنن و نگاهی که در نهايت بريده می شه و سکوت و تنهايي که ناگهان وجودت رو فرا می گيره. هميشه هم همينه, همه جای دنيا.