۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

سفر - 1

از سالن departure بدم می آد. هميشه هم بدم خواهد اومد. لبخندهای مصنوعی که سعی می کنن توجه رو از چشم های قرمز دور کنن, بغض های فروخورده و بعضاً فرونخورده, لبهايي که انگار هيچ وقت نمی خوان از هم جدا شن و آغوشهای تنگی که با ناتوانی تمام سعی می کنن يه جوري قسمتی از بدن طرف رو به خودشون بچسبونن و مال خودشون کنن و نگاهی که در نهايت بريده می شه و سکوت و تنهايي که ناگهان وجودت رو فرا می گيره. هميشه هم همينه, همه جای دنيا.

۱ نظر:

lili گفت...

رابرت دنیرو گفت:

به چیزی دل نبند که توی گرفتاری نتونی در عرض 30 ثانیه ترکش کنی