۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

بله جنبش سوسیالیستی جنبشی بی خدااست

"کلیساها نتوانستند درک کنند که جنبش طبقه کارگر جنبش مظلومان و ستمدیدگانی است که عدالت می خواهند. کلیساها نخواستند برای برقرار کردن پادشاهی خداوند در روز زمین، با آنها و برای آنها کار کنند. با جانبداری از ستمگران، جنبش طبقه کارگر را از خداوند محروم کردند. وحالا آن را به دلیل بی خدائیش محکوم می کنند. ریاکارها! بله، جنبش سوسیالیستی جنبشی بی خدااست، اما این رای محکومیت هر فرد مسیحی از طرف خداوند است. رای محکومیت ما به دلیل فقدان همدردی مان نسبت به بیچارگان و رنجبران است."

(میلان کوندرا - شوخی)


نیاز دائمی به گشودن رمز زندگی

"آیا قصه های عاشقانه غیر از این که اتفاق می افتند، حرفی هم برای گفتن دارند؟ با تمام بدبینی ام هنوز از بعضی خرافات دست برنداشته ام- مثلاً از این اعتقاد عجیب که هر چیز در زندگی برای من روی می دهد معنایی فراتر از خودش را دارد، این معنا را دارد که زندگی از طریق رویدادهای روزمره درباره خودش با ما حرف می زند و به بتدریج رازی را آشکار می کند؛ شکل معمایی تصویری را به خود می گیرد که باید حل شود، که ماجراهایی که در زندگی می گذرانیم متضمن اسطوره ی زندگیهایمان هستند و کلید و رمز و راز حقیقت در این اسطوره قرار دارد. آیا این هم خیالی بیهوده است؟ شاید، حتی محتمل هم هست که چنین باشد، اما به نظر می رسد که من نمی توانم خود را از نیاز دائمی به گشودن رمز زندگیم رها کنم."

(میلان کوندرا - شوخی)

punk scientist

آدامس رو که سمت چپ دهنم پشت دندون هام جاسازی کردم با زبون به داخل دهنم برمیگردونم و شروع به جویدن می کنم، از شیرین بودنش متعجب می شم و به سرعت توی ذهنم شروع می کنم به فرضیه سازی کردن...شاید زیاد نجویدمش قبل از اینکه جاسازیش کنم، شاید نوشیدن آبجو همزمان باعث شده که به نظر شیرین برسه، شاید ...راستی چقدر جالب می شه اگه بشه روی پلیمر آدامس یه سری گروه های قندی یا طعم دهنده ثابت کرد، به شکلی که پیوندش هیدرولیز نشه و طعم آدامس همیشه بمونه (ر.ک. چارلی و کارخانه ی شکلات سازی!) بعد با خودم فکر می کنم در اون صورت احتمالاً در اثر جویدن طولانی مدت گیرنده های چشایی بهش عادت کنن و باز هم اثرش از بین بره. اصلاً ممکنه باعث تغییر میزان بیان ژن گیرنده ها بشه و در نتیجه جویدن طولانی مدتش روی مزه ی غذاها تاثیر بذاره...

ناگهان به خودم می آم و متوجه می شم که وسط یه کنسرت Irish punk ایستادم و در حالی که افراد کنارم هیچ کدوم سر جاشون (بعضی ها حتی روی دوپاشون، به فیلم دقت کنین!) بند نیستن من دارم در مورد امکان ساخت پلیمر آدامس تثبیت شده با گروه های شبه قندی و اثر احتمالیش روی بیان گیرنده های چشایی فکر می کنم...




۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

un rêve - 4

ساختمان هایی بلند و سفید، بسیار بلند و زیبا که در فواصل منظم در کنار هم و روبروی هم قرار داشتند. در میان آن ها زمین چمن سبز و روشن و براق که مردم در آن مشغول بازی بودند. مردم در مقایسه با ساختمان ها به مورچه هایی در حال جست و خیز می ماندند. رودخانه ای مصنوعی با آبی شفاف دو ردیف ساختمان ها را از هم جدا می کرد. من از دور از میان شاخه های چند درخت به این منظره می نگریستم و مردمان شاد در حال بازی و آبتنی را می دیدم. هیچ ماشینی در کار نبود. صدایی را هم به خاطر نمی آورم. تازه در ابتدای خواب بودم. آنقدر هشیار که متوجه شوم این صحنه تصویری ناخودآگاه است که در ذهن من شکل گرفته و تمام تلاشم را می کردم که از میان درخت ها آن را بهتر ببینم و به خاطر بسپرم.


۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

A grad student's sanctuary

The lab is where you feel secure. It's where you have spent the greatest percentage of your recent life. Over there, everything is predictable. You can even predict what is predictable and what is not. You have complete control. You can easily run away from your unpredictable, chaotic and par fois awkward social and personal life to your bench, your microscope and samples. You can look at your cells with greatest magnification without any worry of them looking at you back, of hurting their feelings; without the constant fear of 'what might they be thinking about?' It's your world and it belongs to you and no one else, you are the sole thinker and decision maker of what is going to happen next and you can try over and over until you make it happen, the way you want it to happen.