۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

un rêve - 4

ساختمان هایی بلند و سفید، بسیار بلند و زیبا که در فواصل منظم در کنار هم و روبروی هم قرار داشتند. در میان آن ها زمین چمن سبز و روشن و براق که مردم در آن مشغول بازی بودند. مردم در مقایسه با ساختمان ها به مورچه هایی در حال جست و خیز می ماندند. رودخانه ای مصنوعی با آبی شفاف دو ردیف ساختمان ها را از هم جدا می کرد. من از دور از میان شاخه های چند درخت به این منظره می نگریستم و مردمان شاد در حال بازی و آبتنی را می دیدم. هیچ ماشینی در کار نبود. صدایی را هم به خاطر نمی آورم. تازه در ابتدای خواب بودم. آنقدر هشیار که متوجه شوم این صحنه تصویری ناخودآگاه است که در ذهن من شکل گرفته و تمام تلاشم را می کردم که از میان درخت ها آن را بهتر ببینم و به خاطر بسپرم.


۱ نظر:

Hamed گفت...

خوشا به سعادتت! چه خوابایی می بینی! آخرین خوابی که من دیدم این بود که جلوی چشمم یه هواپیمای مسافربری با سر رفت توی آسفالت!!