۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

چشمهای kempff

جدای از اين که هر آهنگسازی روحيات و فضاهای مخصوص به خودش رو داره, برای من اغلب يه نقطه ی عطفه که ناگهان باعث می شه صدای درون مغز آهنگساز رو از ميون نت ها بشنوم, عاشقش بشم و همه ی کارهاش رو تا جايي که دستم می رسه بجوم. موتزارت رو من وقتی فهميدم که دمر خوابيده بودم و با صدای بلند داشتم رکوئيم رو گوش می کردم و موقع لاکريموزا بود که حس کردم روحم داره از تنم جدا می شه, وقتی پرواز پروانه ها و تاريکی زندگی رو شنيدم (در مورد شوپن ترجيح می دم توضيحی ندم!). و همين چند وقت پيش بود که درکنار همه ی توصيفاتی و تفسيرهايي که برای آثار بتهون خونده بودم و ساعت هايي رو که تنها و با دوستانم به گوش دادن و بحث کردن درباره ی کارهاش گذرونده بودم چيز جديدی شنيدم. احساسی که توی بيشتر کارهای پيانوش الان می شنوم و همين باعث شد که يک روز صبح آپاسيوناتا وجودم رو فرا بگيره و در خودش حل کنه: خستگی ناپذيری. اين يک کلمه توی خودش معانی خيلی مختلفی می تونه داشته باشه و البته بتهون هم سونات های گوناگونی نوشته. مثل موومان سوم سونات هفده با اجرای جادويي Wilhelm Kempff که حسی مخلوط از سرخوشی و شادی و اميد بهم می ده. اگر می شد اين احساسات رو توصيف کرد کسی موسيقی نمی نوشت و نمی نواخت. چشمهای استاد کمتر از خود قطعه حرف برای زدن ندارن.



The New GRE




The Graduate Record Exam is full of irrelevant questions, making it particularly tedious to take. If, however, it were rewritten with an emphasis on what matters, how many more of us would pursue higher education?1

...
Twenty-four million people in Africa are infected with HIV. Mothers who breast-feed have a thirty percent chance of infecting their infants. Mothers who don’t breastfeed have less than a six percent chance. However, the greatest risk to small children in Africa is dysentery due to unsanitary drinking water. Therapy to reduce HIV transmission between mother and nursing child could be made available for the cost per capita of a Starbucks Venti Caramel Latte. What percentage of Americans would consider donating this cost? What percentage would abstain from caramel at least?1

***

Again from the pleasure of searching through the 1$ books. This one is a book of poems by Rachel Rose named “Notes Upon Arrival and Departure”. When reading her suggestions on the GRE exam, I thought of a few of my own

How do you percept the growing rate of obesity in United States alongside perseverance of starvation in Africa? What is the public opinion in your society and why?1

In your opinion, which is the major driving force of scientific research: Necessity, curiosity or market? Which one do you think it should be?1

A third world country is a country where if you want to build it you have to ruin your home; if you want to build your home you have to ruin it.1

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

فريادهای بی کلام

بکوب! بکوب بر مغزم! با تمام توان و تمام احساست! آنقدر بکوب تا نمدهای چکش هايم گر بگيرند, تا تمام کلاويه هايم بشکنند, تا تمام سيم ­هايم پاره شوند. تا کور و کر شوم. می خواهم تا ابديت بدوم و نعره بزنم. کاش هرگز تمام نمی شدی.

AKA..Sonata No. 23 in F sharp minor

3. Allegro ma non tropo-Preseto

AKA..Beethoven: Appassionata

Richter Gilels


۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

Préparation pour le saint-Jean



Ton arrière-arrière-grand-père il a défriché la terre
Ton arrière-grand-père il a labouré la terre
Et pi ton grand-père a rentabilisé la terre
Et pi ton il l'a vendu pour devenir fonctionnaire

Et pi toé mon petit gars tu sais pu ce que tu va faire
Dans ton petit trois et demi bien trop cher frète en hiver
Il te vient des envies de devenir propriétaire
Quand tu rêve la nuit d'avoir ton petit lopin de terre

Ton arrière-arrière-grand-mère elle a eu quatorze enfants
ton arrière-grand-mère en a eu quasiment autant
Et pi ta grand-mère en a eu trois c'était suffisant
Et pi ta mère en voulait pas toi t'était juste un accident

Et pi toé ma petite fille tu change de partenaire tout le temps
Quand tu fait des conneries tu t'en sauve en avortant
Mais y'a des matins tu te réveille en pleurant
Quand tu rêve la nuit d'une grande table entourées d'enfants

Ton arrière-arrière-grand-père il a vécu la grosse misère
Ton arrière-grand il ramassait les sennes noires
Et pi ton grand-père miracle est devenu millionnaire
Ton père en a hérité il l'a tout mis dans ses réers

Et pi toé petite jeunesse tu botte ton cul au ministère
Pas moyen d'avoir un prêt dans une institution banquaire
Pour calmer tes envies de holduper la caissière
D'une idée ivre qui part de simplicité volontaire

Tes arrières-arrières-grands-parents ils savaient comment fêter
Tes arrières-grands ça souignait fort dans les veillé
Pi tes grands-parents ont connu l'époque yé-yé
Tes parents c’était les discos c'est là qu'ils se sont rencontrés

Et pi toé mon ami qu'est-ce que tu fais de ta soirée
Éteint dont ta T.V. faut pas rester en cavané
Heureusement que dans vie certaines choses refusent de changer
Enfiles tes plus beaux habit car nous allons ce soir danser

***

.Ils actuellement dansent ici

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

Our thinking minds

...the brain exists because it promotes the survival and multiplication of the genes that direct its assembly. The human mind is a device for survival and reproduction, and reason is just one of its techniques. Steven Weinberg has pointed out that physical reality remains so mysterious even to physicists because of the extreme improbability that it was constructed to be understood by the human mind. We can reverse that insight to note with still greater force that the intellect was not constructed to understand atoms or even understand itself but to promote the survival of human genes...(E. O. Wilson, 'On Human Nature' page 2! A killer from the beginning!)

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

Free hugs

از سيزدهم فروردين تا حالا. کاش يکی از اين ها رو توی خيابون ببينم و دق دلی خودم رو در بيارم! وقتی که خيلی اوقات خصوصاً موقع خوندن بی بی سی فارسی (کاری که بايد ترک کنم) فکرم (علاوه بر آزمايش ها و نمونه ها و سلول ها و انگل ها و پروتئين ها و آنتی بادی ها) به گسترش خشونت و نفرت توی دنيا می گذره, دونستن اين که بعضی فرايندها هست که دست کم يه ذره کفه ی محبت رو فشار می ده خيلی احساس خوشاينديه. ممنون از مهرنوش!

پ.ن. بدجوری دارم قلقلک می شم در آينده ی نزديک اين کار رو دسته جمعی انجام بدم. خسته شدم از >:D<

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

تنها شش Roller Coaster برای کودکان محروم کانادايي

La Ronde فقط شش تا Roller Coaster داره که تازه دوتاش ظاهراً خيلی قديمی ان. برای همين اهالی اينجا معتقدن که خيلی کوچيکه و با شرمساری خاصی می گن که اصلاً با بعضی جاها مثل ديزنی لاند پاريس يا فلوريدا يا ال. اِی قابل مقايسه نيست. سعی می کنم شهربازی و پارک ارم رو به ياد بيارم. سردرد بعد از اون همه چرخش و بالا و پايين و سرعت سرسام آور و جيغ و عربده نمی گذاره بتونم درست بهش فکر کنم. همون بهتر.


۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

Horse

“You heathens, you savages,” he shouted. “I’m going to get out of here someday! I am going to get away!” The Crow people listened respectfully. In the Crow tongue he shouted, “Horse! I am Horse!” and they nodded.

This man must adapt or die. If he lives he will be forever changed, and if he dies who will care?

From “A man called horse” by Dorothy Johnson

Also from the pleasure of searching through 1$ books aimlessly. :)

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

حاليته؟

...(شيوه ی نگارش زير در تلاش برای بازسازی شيوه ی گفتار در قصه به کار رفته است)...

...(پيانوی ملايم در بيات اصفهان)...آره...داشتيم چی می گفتيم؟...بنويس...ما رو ديوونه و رسوا کردی...حاليته؟...ما رو آواره ی صحرا کردی...حاليته؟...آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بوديم..دست کم هر چی که بود, آدم بی غمی بوديم...حاليته؟...سر و سامون داشتيم, کِس و کاری داشتيم..هِی ديگه يادش بخير..ننه­ مون جورابمونو وصله می زد..ما رو نفرين می کرد..بابامون خدا بيامرز سرمون داد می کشيد..بهمون فحش می داد..با کمربند زِمون اجباريش پامونو محکم می بَس, ترکه های آلبالو رو کف پامون می شکَس..حاليته؟...ياد اون روزا بخير, چون بازم هر چی که بود, سر و سامونی بود....حاليته؟...ننه ای بود که نفرين بِکونه, بعد نصفه شب پاشه لاحاف رو آدم بکشه..که مبادا پسرش خدا نکرده بچّاد! مبادا...نور چشمش سينه پهلو بِکونه...حاليته؟..بابايي بود که گاه و بيگاه سرمون داد بزنه...باهامون دعوا کونه...پامونو فلک کونه...بعد صُبِ زود پاشه ما رو تو خواب بغل کونه..اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسيده بود, کم کَمَک با دستای زبر خودش پاک بِکونه...حاليته؟...می دونی؟..بابامون چند سال پيش عمرشو داد به شوما...هرچی خاک اونه عمر تو باشه...مرد زحمتکشی بود...خدا رحتمش کونه...ننه هم کور و زِمين گير شده...ای ديگه پير شده..بيچاره غصه ی ما پيرش کرد..غم رسوايي ما کور و زِمين گيرش کرد.....حاليته؟...اما راستش چی بگم؟...تقصير ما که نبود...هر چی بود زير سر چشم تو بود...يکّاره توی را ما سبز شدی, ما رو عاشق کردی...ما رو مجنون کردی...ما رو داغون کردی...حاليته؟.....آخ آدم چی بگه قربونتم...حالا از ما که گذشت...بعد از اين اگر شبی, نصفه شبی...به کِسونی مثل ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی, اون چشا رو هم بذار...يا اقلاً ديگه اين ريختی بهش نيگا نکون...آخه من قربون هيکلت برم...اگه هر نيگا بخواد اينجوری آتيش بزنه, پس باس تموم دنيا تا حالا سوخته باشه...

(از شهر قصه..چند دقيقه ی نخستين بخش دوم)

**

هنوزم می تونم اين قصه ها رو گوش بدم و مثل آدم های جادو شده (يا بهتر بگم بچه ها) همه چيزو فراموش کنم و بخوابم....حاليته؟!...

Butterfly


همهمه...سکوت...ويولون اول و بعد همه ی ارکستر...چقدر صدای شروع ارکستر را دوست دارم...و پس از آن دو ساعت و نيم موسيقی, آواز و احساس...I’m overwhelmed...C’est tout...جای همه خالی...


Butterfly.... در خانه ای بر فراز تپه ای مشرف به دريا ايستاده است و چند سال است که انتظار عشقش را می کشد که با کشتی خود بر ساحل لنگر بياندازد و به پيش او باز گردد, همه به او طعنه و سرکوفت می زنند, ولی او دست از رويا برنمی دارد...



One good day, we will see
Arising a strand of smoke
Over the far horizon on the sea
And then the ship appears
And then the ship is white
It enters into the port, it rumbles its salute.

Do you see it? He is coming!
I don't go down to meet him, not I.
I stay upon the edge of the hill
And I wait a long time
but I do not grow weary of the long wait.

And leaving from the crowded city,
A man, a little speck
Climbing the hill.
Who is it? Who is it?
And as he arrives
What will he say? What will he say?
He will call Butterfly from the distance
I without answering
Stay hidden
A little to tease him,
A little as to not die.
At the first meeting,
And then a little troubled
He will call, he will call
"Little one, dear wife
Blossom of orange"
The names he called me at his last coming.
All this will happen,
I promise you this
Hold back your fears -
I with secure faith wait for him.


۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

کردبيات

هنگام سپيده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری؟

يعنی که نمودند در آئينه ی صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

ره ميخانه و مسجد کدام است؟

که هر دو بر من مسکين حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است

نه در مسجد کاين خمار خام است

سينه مالامال درد است ای دريغا مرهمی

دل ز تنهايي به جان آمد خدا را مرهمی

دست آسايش که دارد از سپهر تيز رو

ساقيا جامی به من ده تا بياسايم دمی

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد

گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم

چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شباهت اين چهار شعر غير از زاری و لابه و استيصالشان چيست؟ نکته اينجاست که همه ی اين ها در بيات کرد اجرا شده اند (آتش در نيستان, آستان جانان, بی تو به سر نمی شود, پيام نسيم). جادوئيست اين کردبيات! گويي تمام دلتنگی عالم را در آن ريخته اند. از آن گوشه هايست که به محض اينکه درآمدش را می شنوی موهای تنت سيخ می شود.

نمی دانم چند نفر از اعضای کلاس مخفی آواز آقای سالاری در دوم راهنمايي علامه حلی2 که در زيرزمين/تاريکخانه برگزار می شد جزو خوانندگان اين وبلاگ هستند, شايد اين بيت را هنوز به ياد داشته باشيد (هنوز هم نمی دانم چرا به عنوان اولين درس کردبيات را انتخاب کرد!)

اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست

مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

Unique

I do agree with that. But does everything unique have to be useful?




۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

شبانه

به ياد دارم استادم اين نکتورن را به عنوان سمبلی يا شايد نمونه ی کاملی از موسيقی رومانتيک (رومانتيک دقيقاً به معنای رومانتيک) به من معرفی کرد و برايم نواخت. آن را در آرشيو موسيقی ام نداشتم و هيچ داده ای هم برای يافتنش نداشتم. شايد هم خجالتی تر از آن بودم که بگويم اين کدام نکتورن است و در چه تناليته ايست. ولی همان يک بار شنيدن کافی بود که تم آن برای هميشه در ذهنم بماند و امشب بعد از مدت ها به طور اتفاقی در يوتيوب (عمرش دراز باد) بيابمش. برای کسی که تم اصلی قطعه را نشنيده باشد, چند ثانيه ی آغازين به گونه ای اند که باعث می شوند تم اصلی به نوع غافلگيرانه ای به گوش برسد. برای کسی که قطعه را شنيده باشد, لحظات آغازين انتظاری اند شيرين تا غرق شدن دوباره و چندباره. عشق سوزان نخستين کاملاً آرام و سبک به ملودی شيرينی تبديل می شود. می توانم در باب احساساتی که درون اين چند خط نوت می شنوم صفحاتی طولانی بنويسم و بدانم که در انتها هم حق مطلب را ادا نخواهم کرد. به راستی درست است که آنجا که کلام از گفتن باز می ماند موسيقی آغاز می شود. می شنويم آخرين نکتورن شوپن را در دو ديز مينور.



۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

زانا کيست

زانا نام کردی من است و به معنی دانا ست. بله من کرد هستم! زانا نامی است که بنا بود داشته باشم ولی به دلايل مصلحتی و در اوضاع سال های 60 و با توجه به محبت فراوانی که در آن دوران کردها و دولت ايران نسبت به هم داشتند به کسری (و بعدها کسرا!) تغيير يافت. با اين حال شمار کمی از اعضای فاميل نام کسری را برای من نپذيرفتند و تا امروز نيز من را زانا صدا زده اند و من اين نام دوست داشتنی را به آن ها مديونم.

پ.ن. پست های قديمی من را می توانيد در لينک "خود قديم" بخوانيد.