۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

Sodom and Gomorrah

خدا خشمگين شد و ابراهيم را خواست.

- ابراهيم!

- پروردگارا فرمان بده.

- ای ابراهيم, گوسفندان, شتران, سگان , کلفت ها و نوکرها, زن و پسرت را بردار و برو! به تصميمی رسيده ام.

- پروردگارا در کلام تو "به تصميمی رسيده ام" يعنی "می خواهم بکشم".

- ذهنشان بيش از حد گستاخ شده, دلهاشان بيش از اندازه شادمان گشته, شکمهاشان بيش از حد باد کرده است – حالم را به هم می زنند. خانه از سنگ و آهن بنا می کنند, انگار جاودانی اند. کوره به راه می اندازند, آتش بنا می کنند و فلزات را ذوب می کنند. من بيابان را به صورت آدم جذامی بر روی زمين قرار دادم؛ و آدمها در سدوم و عموره, بيابان را آبياری می کنند, آن را بر می شورند و به باغ تبديلش می کنند. عناصر جاودانی آب و آهن و سنگ و آتش اکنون مسخر آنهاست. ديگر از دست آنان به ستوه آمده ام. از درخت دانش خوردند, سيب ها را چيدند, و مرگشان حتمی است!

- پروردگارا, همه بايد بميرند؟

- همه. مگر من قادر مطلق نيستم؟

- پروردگارا, تو قادر مطلق نيستی, چون عادل هستی. بی عدالتی, ننگ و عبث از تو بر نمی آيد.

- شما, شما کرم های از خاک برآمده, از خاک قوت گرفته, و بر خاک شده, از داد و بيداد, شرف و ننگ, منطقی و عبث چه می فهميد؟ حکمت بالغه ی من در مقوله ی ادراک تو نمی گنجد. اگر رخ با رخ با آن مواجه می شدی, دچار خوف و خشيه می گشتی.

- تو مالک عرش و فرشی. زندگی و مرگ را در کنار هم در يک دست نگه داشته ای و انتخاب می کنی. من کرمی بيش نيستم, خاک و آبم. اما تو از روح خويش در من دميدی. به اين ترتيب, جرئت سخن گفتن به خود می دهم! هزاران آدم در سدوم و عموره وجود دارد که می خورند, می نوشند, زاد و ولد می کنند, می خندند و مضحکه در می آورند. هزاران انديشه وجود دارد که مانند مار خود را راست نگه می دارند و زهر خويش را, با کشيدن سوتی, به جانب آسمان شليک می کنند. اما اگر در ميانشان چهل نفوس پاک باشد, آيا آنان را خواهی سوزاند؟

- اسم ببر. اين چهل تنان کيان اند؟

- پروردگارا اگر بيست تن باشند, چطور؟

- اسم ببر. تا بشمارم.

- پروردگارا اگر ده تن باشند, چطور؟ اگر پنج تن باشند, چطور؟

- ابراهيم, آن دهان گستاخت را ببند!

- پروردگارا, رحمت آور. تو نه تنها عادلی, که مهربان هم هستی. وای بر ما اگر تنها قادر مطلق می بودی. ما همه نابود می شديم. اما ای پروردگار, تو مهربانی, و برای همين است که انسان ها هنوز می توانند سرپا بايستند.

- زانو نزن, دست برمگشا تا زانوانم را بگيری. من زانو ندارم. ندبه و ناله سر نده که بی فايده است, چون من دل ندارم. من سرسختم, به تکه ای سنگ خارای سياه می مانم. هيچ دستی نمی تواند تأثيری در من ايجاد کند. من تصميم خودم را گرفته ام: من سدوم و عموره را خواهم سوزاند!

- پروردگارا, شتاب مورز. وقتی پای کشتن در ميان باشد, شتاب روا نيست. صبر کن, يکی را يافتم!

- ای کرم که چنگ در خاک افکنده ای, چه چيز را يافتی؟

- يک آدم پاک.

- که؟

- برادرم, پسر هران, لوط.

همچنان که بی حرکت بر روی تل شن ايستاده بودم, احساس کردم که خون به شقيقه هايم هجوم می آورد. در درونم صدای خدا را می شنيدم که با صدای انسان پنجه در پنجه انداخته است. برای لحظه ای چنين نمود که هوا قالب گرفت و لوط- خشن و پابرهنه, با ريش افشان, و شعله ای بر پيشانی – در برابرم ايستاد.

اما اين لوط ديگر آن برده ای که در عهد عتيق آمده, نبود. لوط مخصوص به خودم بود, عصيانگری که از فرمان خدا مبنی بر فرار و نجات خويش ابا می کرد. در عوض, او دلش به حال دو شهر افسونگر و گناهکار می سوخت و از روی اختيار خود را در آتش می افکند و با آنان نابود می شد.

به بانگ بلند, ابراهيم را آواز داد که: "به او بگو من از اينجا نمی روم. من سدوم و عموره هستم – اين را به او بگو – و بگو که نمی روم. مگر نمی گويد که من آزادم؟ مگر او نمی گويد (و فخر هم می فروشد) که من آزاد آفريده شده ام؟ در اين صورت, به ميل خود عمل می کنم. من نمی روم.

- ای عصيانگر, من دست هايم را می شويم. خداحافظ.

- خداحافظ, ای چشمه ی پير فضيلت. خداحافظ, ای بره ی خدا! به اربابت هم بگو که لوط پير سلام رساند. راستی, به او بگو که عادل نيست. مهربان هم نيست. او قادر مطلق است. فقط قادر مطلق و دگر هيچ!

(نيکوس کازانتزاکيس. گزارش به خاک يونان, ترجمه ی صالح حسينی)

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

Things have changed Mr. Wilder and Mr. Lemmon: pace-wise, life-style-wise and otherwise-wise

C.C. Baxter: The mirror... it's broken

Fran Kubelik: Yes, I know. I like it that way. Makes me look the way I feel



C.C. Baxter: You hear what I said, Miss Kubelik? I absolutely adore you

Fran Kubelik: Shut up and deal



کاش می دونستم نظر کسايي مثل بيلی وايلدر و جک لمون در مورد کمدی ها, يا به طور کلی فيلم های اين دور و زمونه چي می تونست باشه. فيلم هايي که اون موقع پرطرفدار بودن و اون هايي که الان ملت دارن براشون خودکشی می کنن. ارزش دهی نمی کنم. فقط می بينم که مفهوم خيلی چيزها عجيب عوض می شه, تعريف کمدی, تعريف درام. باز هم ياد رمان آهستگی ميلان کوندرا می افتم. درام و کمدی بسيييييييار ظريف آپارتمان يا کمدی سياه دکتر استرنج لاو رو با فيلم هايي که اين تابستون توی سينما توی پرده ی 22 در 16متری ديدم مقايسه می کنم. به قول آقای ساعتی, معلم عزيز زبان انگليسی مدرسه. Things change. چقدر به نظرم اين جمله بديهی و احمقانه می اومد در 16 سالگی. الان هر چی بيشتر می گذره تحمل کردنش برام مشکل تر و مشکل تر می شه. با وجود اين که من هم به دوران کلاسيک تعلق ندارم ولی گاهی وقتی فيلم ها و موسيقی و فضاهای اون دوران (حتی زندگی علمی! هنری! و...)رو می بينم و می شنوم در مقايسه با المان های سرعت, مسابقه و سطحی گرايي توی تک تک جنبه های زندگی الان, دلم برای دورانی که هيچ وقت توش نبودم تنگ می شه. يا شايد هم اون دوران فقط توی فيلم ها و در واقع توی ذهن هنرمندها وجود داشتن و دارن و من مثل هميشه توی يک رويا به سر می برم. يک رويای هنری!

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

برداشت دوم a dream

َ. يادم می آد جزو فانتزی های کودکيم بود که پرنده ها تختم رو مرتب کنن.
دوو. آوازهای کارتون ها دوبله نمی شد. هيچ ايده ای نداشتم چی می خونه. الان تازه می فهمم.
تغوا. با اين وجود صداش رو خيلی دوست داشتم. ترانه رو هم خيلی. هنوز هم. شايد هم باز به همين
دليله
کتغ. شخصيت مورد علاقه ی من (با حس همذات پنداری شديد) اون موش خوابالوده که هر روز صبح بايد گره ی دمش رو باز کنه.
سنک. شخصيت مورد علاقه ی دوم اون موش چاقی که جارو دستشه و به کل خارج می خونه.
سيس. ايده ی اين شماره بندی رو از ليلا کش رفتم. راستش به اين بهانه که عددها موقع فارسی نوشتن عقب و جلو می افتن و روی اعصاب رژه می رن.

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

نوستالژی پيانويي


هيچی نمی تونم بنويسم. غير از اين که چقدر دلم برای اون انگشت ها توی اون اتاق تاريک پشت اون پيانوی ياماهای سياه زير تابلوی اخموی ريختر تنگ شد. فقط با شنيدن اين پرلود. چرا بايد الان بارون بياد؟ مگه تابستون نيست؟!

Bach - Siloti - Prelude in B minor - Emil gilels

...This transcription has been described as “perhaps Siloti’s most tender and perfect” composition. It transposes Bach’s original down from the original E minor into B minor, and the steady sixteenth note figuration that was originally given by Bach to the left hand is changed to the right hand. Siloti also adds a repeat of the entire work, in order to allow for a change of voicing where the melody in the left hand is emphasized. The chords in the left hand are arpeggiated; however according to siloti’s daughter Kyriena (to whon the work was dedicated), he would omit the arpeggiation on the first pass and restore it on the repeat in order to heighten the effect of the left-hand melody. It has been performed by many pianists, most famously Emil Gilels (from Wikipedia).