۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

ششم سپتامبر دوهزار و هفت ميلادی برابر با...


پارسال همين موقع ها بود. چند هفته قبل تر. اصولاً روزهای نخست ماه سپتامبر حس خاصی دارن. مثل حس خاص اول مهر، يا دم عيد، نه خوب و نه بد، فقط با بقيه ی روزها فرق می کنن. پارسال روزهای اول سپتامبر بود بود که زندگی من اينجا شروع شد. حس غير قابل توصيفی که اون روزها داشتم امسال دوباره به سراغم اومد. فردای روزی که رسيدم پاواروتی مرد. به همين سادگی. و من تمام اون روز و روز بعد و خيلی روزهای بعدش به جای مقاله خوندن توی کتابخونه ی دانشگاه نشستم و کليپ های مردی رو نگاه کردم که صداش من رو با اپرا يا خيلی فراتر از اون با آواز آشنا کرد.

دلمان برايت تنگ نمی شود Maestro . چون تو هميشه زنده ای، همان گونه که ماريا کالاس هميشه زنده است و همان گونه که دومينگو هيچ گاه نخواهد مرد.


پ.ن. Il Canto را اينجا ببينيد و اينجا ترجمه ی اشعارش رو بخوانيد.

۲ نظر:

Golabatoon Jan گفت...

He was the Master!wow!all of them are master!peace...

امیر ج گفت...

شنیدن صدای لوچیان خان بارها کک بادگیری ایتالیایی رو انداخته به تمبونمون...چی می شد ایرانم ازینا داشت؟