گاهی وقتها دلم می خواد از اول شروع کنم. نمی دونم اول دقیقن می شه چه زمانی. اول دبستان؟ اول راهنمایی؟ اول دبیرستان؟ اول لیسانس؟ اول دکترا؟اصلن چرا باید اول ها همیشه با مدرسه سنجیده بشن؟ می خوام از اولین ساز، اولین عشق، اولین کوه، اولین آزمایش علمی، اولین نقاشی شروع کنم.
نگاه می کنم به پسر هفده ساله ی علامه حلی المپیادی که شبها خواب دی.ان.ای می دید و صبح پا می شد وذوق می کرد. الان شبا خواب پروتئین می بینه و صبح که پا می شه خسته س. گاهی وقت ها فکر می کنم زندگیم شده مثل یه بازی Civ که وسطش نگاه می کنم از مملکتی که ساختم خوشم نمی آد! این شهر رو باید یه کم اینور تر می ساختم! چرا با فلان ممکلت جنگ راه انداختم؟! کاش یه کم زودتر فلان علم رو کشف کرده بودم یا فلان wonder رو ساخته بودم! اصلن ولش کن از اول شروع می کنم! یا نه دویست سال برمیگردم عقب و اون شهر رو یه کم اینور تر می سازم! ولی زندگی بازی Civ نیست. نمی شه کامپیوتر رو خاموش کرد و بعد از هشت ساعت بازی و با احساس تهوع و کوفتگی رفت خوابید. باید با همه ی کج و معوجی هاش و wonderهای نساخته و علم های دیر کشف شده و جنگ ها و پیمان های صلح ناخواسته ش بسازم تا منقرض نشم.
En tout cas، چه فایده ای داره نگاه کردن به مسیری که بنا بود طی بشه و مقایسه کردنش با مسیری که طی شده وقتی می دونی که با هم کیلومترها فاصله دارن؟ چه فرق می کنه به جای کلک چال از دارآباد سر در بیاری وقتی هدفت فقط کوهنوردی بوده؟
Quand au hasard des jours
Je m'en vais faire un tour
À mon ancienne adresse
Je ne reconnais plus
Ni les murs, ni les rues
...Qui ont vu ma jeunesse
۲ نظر:
D'accord!
شادزی..زندگی civ نیست، خیلی جذابتره..بسازشو بجنگ براش، آبادش کن،من مطمئنم از شهرای civ بیشتر خوشحالت خواهد کرد..من از مسیری که میری مطمئنم..گاهی مسیره هست که فرق میکنه..مقصد کمابیش یکیه باور کن..من مطمئنم :)
ارسال یک نظر